مامان:آره آره ببین اگر میخوای خوب در بیاد،باید بیشتر ژلاتین بریزی توش.بهتره از مارکی که من استفاده میکنم بگیری.خیلی راضی ام ازش پتو را روی سرم کشیدم و فریاد زدم:مامان!!!!!!!!لطفا برو یه جای دیگه حرف بزن!من میخوام بخوابممممممم مامان به من اعتنایی نکرد و به ادامه ی صحبت هایش رزیتا پرداخت. به ساعت نگاه کردم و دیدم که هنوز دو ساعت تا حاضر شدنم وقت دارم.بنابراین بالش گل منگولیه صورتی ام را برداشتم و به اتاق نشیمن رفتم تا دوباره بخوابم.سرم را روی داستان لونا (فصل3)
مامان ,سرم ,ام ,روی ,ساعت ,آره ,و به ,را روی ,دیدم که ,و دیدم ,کردم و
اشتراک گذاری در تلگرام
تبلیغات
درباره این سایت